آخرین اخبار
کد مطلب: 76236
واقع‌بيني در تحولات مصر
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 677

يکي از اصلي‌ترين پايه‌هاي بررسي تحولات «نفوذ» مي‌باشد و در اين مقوله در اينکه آيا آنچه در سطوح بالا مي‌گذرد با آنچه در سطوح زيرين جريان دارد، با يکديگر نسبت «الزام»ي دارند مباحث زيادي ميان جامعه‌شناسان پديد آمده است. جزميت‌گرايان نظير «مارکس» معتقد به وحدت روندها و نتايج هستند آنان روند تحولات اجتماعي را بصورت خطي مطالعه کرده و از آن تفسير واحدي بروز مي‌دهند اما اغلب جامعه‌شناسان و روانشناسان اجتماعي معتقدند نسبت الزام‌آوري ميان درجه نفوذ در سطح بالا و سطح پايين يک پديده اجتماعي وجود ندارد. «تالکوت پارسونز» معتقد به چهار نوع نفوذ است وي مي‌گويد نفوذ سياسي متعلق به طبقه اول جامعه است که طبقه حکمرانان را شامل مي‌شود اين نفوذ اگرچه بسيار موثر است اما در پايدار بودن آن ترديد جدي وجود دارد. يک نوع از نفوذ ديگر «نفوذ اعتباري» است که به اعتبار يک توافق روي داده و ميزان پايايي آن به دوره توافق بستگي دارد اين نوع از نفوذ هم اگرچه مي‌تواند پايه‌هاي يک تحول اجتماعي را شکل دهد اما خود مانند نفوذ سياسي محکوم به دوره خاص زماني است. نوع ديگري از نفوذ، نفوذ مبتني بر «وفاداري‌هاي متفاوت» است. در اين نوع، نفوذ سياسي و اعتباري به نوعي نگرش خاص در جامعه تبديل شده و پايايي آن نسبت به دو نوع ديگر بيشتر است، مارکسيسم و ناسيوناليسم دو نمونه از اين نوع نفوذ به حساب مي‌آيند. نوع چهارم نفوذ معطوف به هنجارهاست. اين نوع از نفوذ پايه‌هاي اصلي تحولات اجتماعي را تشکيل مي‌دهند و تاثيرات جدي بر انواع نفوذهاي ديگر دارند. البته اين نوع از نفوذ در يک بستر زماني طولاني شکل مي‌گيرد و حرکت بطئي دارد.
در محيط منطقه‌اي ما شاهد هر چهار نوع نفوذ هستيم گاهي اين‌ها را يکي ديده‌ايم و خواسته‌ايم از همه آن ها تعريف واحدي ارائه دهيم ولي زماني که با راه جداگانه نوعي از نوع ديگر مواجه شده‌ايم متوجه شده‌ايم که پديده را آنگونه که بايد نشناخته‌ايم اما واقعيت اين است که در اينجا بيش از آنکه ما در فهم پديده دچار خطا شده باشيم در اين هماني پديده دچار خطا و ساده‌انگاري شده‌ايم. جداي از اينکه گاهي هم ناخواسته به ورطه نوعي جزميت‌گرايي هم مي‌افتيم.
بگذاريد در بررسي اين موضوع مثالي بزنيم. در مصر ما با مقوله‌اي بنام «تحولات» مواجه هستيم بعد از مدتي اتفاقاتي افتاده است و بعضي از ما در درستي درک خود در اين موضوع دچار ترديد شده‌ايم و به عبارت ديگر درباره اينکه آنچه در مصر مي‌گذرد، واقعا «تحول» است به ترديد افتاده‌ايم و بعضا حکم کرده‌ايم که نظام مبارک بازسازي مي‌شود و همان کارگردانان دوره مبارک يعني جبهه مشترک غربي صهيونيستي عربي به صحنه باز‌مي‌گردند و گاهي از اين هم پا را فراتر مي‌گذاريم و مي‌گوئيم از اول هم آنچه روي داده، برنامه‌ريزي همان جبهه حامي مبارک بوده است. اما واقعيت اين نيست. واقعيت اين است که ما در مصر بدون شک با يک روند واقعي بنام «تحولات» مواجه هستيم ولي اين تحولات چند لايه دارد که ما به دليل آنکه بعضي از لايه‌هاي آن را نديده‌ايم، موضوع را در لايه يا لايه‌هاي خاص بررسي کرده و بطور طبيعي به نتيجه واقعي نرسيده و به عبارت دقيق‌تر دچار بن‌بست شده‌ايم. بن‌بست تحليلي ما، خطاي ما را به ما نشان مي‌دهد نه خطا بودن آنچه در صحنه عيني در مصر روي داده است.
ما در تحولات مصر روي بيانيه‌ها و اقدامات ارتش، بيانيه‌ها و اقدامات احزاب و دسته‌هاي سياسي از جمله اخوان‌المسلمين، بيانيه‌ها و اقدامات شخصيت‌هاي ذي‌نفوذ مصر و بيانات و اقدامات جبهه غربي- عربي تمرکز کرده و آن‌ها را عين «واقعيت» تلقي کرده‌ايم و با بالا و پايين شدن صاحبان بيانيه‌ها و اقدامات، بالا و پايين شده‌ايم و حال آنکه صاحبان و عاملان اصلي تحولات يعني «مردم» و «هنجارها» را به حساب نياورده‌ايم. اين در حالي است که پديده تحولات در مصر توسط اين توده‌ها ايجاد شده و توسط صاحبان بيانيه‌ها و اقدامات تفسير شده است. در چنين شرايطي بروز خطا در ارزيابي ما کاملاً طبيعي و بديهي است. براي درک دقيق‌تر اين تفاوت مي‌توانيم چند مثال بزنيم.
مردم در مصر در ميان همه مکاتب و در ميان همه آنچه «راه‌حل» معرفي مي‌شوند به «اسلام» اعتماد دارند و اساساً نسبت آنان با اسلام را نمي‌توان با تعلق خاطر گروهي از آنان به تجربه‌ها و انديشه‌هاي ديگر نظير ناصريسم، پان عربيسم، سوسياليسم و ليبراليسم مقايسه کرد و از اين رو مي‌بينيم وقتي مصريان در يک ميدان يا خيابان جمع مي‌شوند،‌ اسلام برجسته‌ترين و عام‌ترين وجه مشترک آنان است و از اين رو بود که در انتخابات آذر و دي 1390، 85 درصد مسلمانان مصري به اسلام‌گراها رأي دادند. پس نبايد در اين موضوع که حاکميت اسلام برجسته‌ترين خواسته‌هاي مصريان است ترديد کرد. درباره مدل اسلامي مورد نظر آنان هم بايد گفت مصريان دنبال «اسلام مصري» هستند کما اينکه هر ملتي نوعي از اسلام را به تناسب تجربه، تاريخ و ويژگي‌هاي فرهنگي خود مي‌پذيرد که با انواع ديگر تفاوت‌هايي دارد. همه مي‌دانيم که اسلام مصريان بيش از هر چيز به «عرفان» و انديشه‌هاي عرفاني تمايل دارد و از اين رو تشيع و تصوف در ميان مصريان داراي جايگاه برجسته بوده و در دوره‌هايي از زمان به آنان در رسيدن به حکومت اسلامي کمک کرده است. پس مي‌توانيم با قاطعيت بگوئيم اين نوع از اسلام، ميانه‌اي با دو نوع از اسلام ندارد، اسلامي که بر افراط‌گرايي وهابي تکيه دارد و اسلامي که بر انزواي سکولاريستي بنا شده است.
مثال ديگر، مردم مصر بر حسب تجربه 200 سال اخير خود يعني از سال حمله ناپلئون بناپارت به مصر تا زماني که حسني مبارک از اريکه قدرت به زير کشيده شد، غرب و جبهه آن را در مقابل خود ديده‌اند. مصر در اوايل قرن نوزدهم به اشغال ارتش متجاوز فرانسه به فرماندهي ناپلئون درآمد و از دو دهه پاياني قرن 19 تا اواسط دهه سوم قرن بيستم در اشغال کامل انگليس بوده و از اواسط دهه سوم تا اوايل دهه ششم قرن بيستم حکومت يک خانواده تحت حمايت انگليس را تجربه کرده است و از اواخر دهه پنجم قرن بيستم تا اواسط دهه هشتم اين قرن دست کم چهار بار با جنگي که غرب، دشمن مصريان را حمايت مي‌کرده، مواجه بوده‌اند و از اواسط دهه 1970 تا اوايل دهه 2010 هم شاهد يک رژيم ديکتاتور وابسته به غرب بوده و حاصل همه اين سالها يعني از حمله ناپلئون تا سقوط مبارک، فقر و عقب‌ماندگي و بيچارگي بوده است. کاملاً واضح است که اين مردم تحت هيچ شرايطي پاي ورقه‌اي که اين وضع را تداوم ببخشد امضا نمي‌کنند و در عين حال هر صدايي را که در صدد نفي سيطره غرب باشد مورد حمايت قرار مي‌دهند. براين اساس همين روزها يک شبکه تلويزيوني غرب با تعجب گفت مردم در هر دو اجتماع ميليوني هواداران و مخالفان محمد المرسي رئيس جمهور برکنار شده مصر با دخالت آمريکا مخالفند و معتقدند دخالت‌هاي آمريکا مانع وحدت مصريان شده است.
براساس مدلي که تالکوت پارسونز ارائه کرده است، «اسلام» و «غرب‌ستيزي» در مصر يک هنجار است و تاثير و «نفوذ اجتماعي» اين دو بر تحولات به مراتب و با فاصله بسيار زياد از عوامل ديگر- نفوذ سياسي، نفوذ اعتباري و نفوذ پيماني- بيشتر است و دقيقا از اين رو، خطاست اگر عمق، اندازه، نتايج، مانايي و... تحولات مصر را با عملکردها و سرانجام‌هاي صاحبان نفوذ سياسي- ارتشيان- صاحبان نفوذ اعتباري- محمد مرسي، عبدالفتاح السيسي و...- و صاحبان نفوذ پيماني- جبهه انقاذ و جنبش تمرد- بسنجيم و نتايج را با آنان ببينيم.
در مصر پديده بيداري اسلامي که دو رکن اصلي آن دين‌گرايي در عرصه اجتماعي و غرب‌ستيزي در عرصه سياسي است با جديت در جريان است و دايما بر هواداران و حاملان آن افزوده مي‌شود. مصر محصول بيداري يعني انقلاب خود را با حدود 5/3 ميليون نفر آغاز کرد، يک سال بعد عدد کساني که پاي بيداري به ميدان انتخابات آمدند به حدود 15 ميليون نفر رسيد، امروز به اعتبار نداي مشترک ضد غربي در ميدان التحرير و ميدان «الرابعه العدويه» از اين عدد عبور کرده است. بيداري مصريان با ضرب و زور ارتش يا با وعده‌هاي دروغين و چرب دربارهاي عرب يا با ديپلماسي اروپايي- آمريکايي قابل مهار نيست.
سقوط دولت اخوان در مصر عوامل مختلفي دارد اما در ميان اين عوامل سهم خود اخوان از بقيه بيشتر است. اخواني‌ها در زمان انتخابات مجلس الشعب روي دو عنصر تاکيد داشتند و حال آن که وقتي اکثريت پارلماني را به دست آوردند بر اين دو وفادار نماندند. «عصام العريان» سخنگو و رئيس بخش سياسي اخوان در تاريخ 12/9/90 در مصاحبه با شبکه بي‌بي‌سي گفته است: «اخوان و حزب آزادي و توسعه الان دنبال اين نيستند که به تنهايي دولت تشکيل دهند. مصر اکنون نيازمند دولت وحدت و توافق ملي است. دولتي که توانمند باشد چون مشکلاتي که نظام پيشين بر جاي گذاشت، کار را دشوار کرده و براي حل آنها به همراهي همه نيروهاي سياسي نياز دارد و اين لااقل 5 سال طول مي‌کشد» وي در اين مصاحبه روش اردوغان در ايجاد همبستگي اجتماعي را ناکارآمد معرفي کرده و گفته است «ما به يک نظام اسلامي احتياج داريم که مدل اسلامي زندگي را به اجرا بگذارد.» واقعيت اين است که اخوان در اين يک سال همراهان خود در انقلاب بهمن 89 را به طور جدي در دولت مشارکت نداد و به جاي پيگيري مدلي اسلامي مصري، درصدد برآمد تا ديوار بي‌اعتمادي غرب و جبهه عربي وابسته به آن را بردارد که موفق هم نشد.

 

منبع خبر: روزنامه کيهان
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس